خنجر از پشت
نخوردي دختر
نه
تو نامردي نديدي
از خودي
توي قهوه خونه
عاشقت شدم
توي قهوه خونه
عاشقش شدي....!
هــزار بـار آمـدم خطــت بزنم از قلبم....
خود خودتـــ را...
یــادتـــ را...
اسمــت را...
امــا...
فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشقانـه...!!!
شعـر ،
ردیــف و قــافیـه نــمی خــواهــد !
بـــوی ِ آغـوش ِ تـــو ،
هـــر دیـــوانــه ای را
شـــاعـــر مـی کــند . . . !!!سَلام مَرا به وجدانتــــ برســــان
اگــــر بیدار بود...
ازش بپرس
شبـــها چگونه بدون من خوابش میبــــرد؟!!!!
غصه مــــرا خورد...
وقتی دیدم
دست به سینه ایستادی...!
تمام راه را
برای
اغوشــــــت
دویـــــــــده بودم...دوکـلـمـه حـرف ...
بـوی ِ یـه عَـطـر خـــآص ...
هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه ...
تـ ـو چـنـد سـاعـت وسـط اُتــآقِـت دراز بـکـشـی
خـیـره بـشـی بـه سـقـف یــک آه بــُلــَند بکـِشی
ودر دلــَت بــِگی: سلـآمتی خودمــ و این هـَمه صـَبرَم...
صـدای بـآرون بشه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگ ِ اون روزت ...از وقتی که نیستی،
خدا می داند
چقدر آب به صورتم پاشیدم...
لعنتی...!
این کابوس اینقدر واقعی ست،
که از خواب بیدار نمیشوم!!
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد ...فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز آغوش تو...در آغوشم که میگیری آنقدر آرام میشوم ، که فراموش میکنم باید نفس بکشم!
چشم هایم را به بیمارستان بردم
نمیدانم چه مرگشان شده
هر شب در خواب جایشان را خیس میکنند ...
هیچ گاه هم آغوشی هایت را
با عشق مقایسه نکن !
هیچ مردی در رختخواب نامهربان نیست !
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
کـــسے نــدانـــد ،
فکر مےکند
...................... شاعرم !
دزدے از چـــشمـــان تــــ ــــو
هــنـــر نــیستـــــ کـــ ِ !!!
سلام هوای بارانیــ!
خواستم بگویم از آدما دلگير نشو،
تهمت زدن طبيعت آدمهاست،
وقتی به هوای بارانی ميگویند؛ خــــــراب!!!!!!!!!!!!!!!
میخوام موهامو از ته بتراشم
شاید خاطره انگشتات از یادش بره..!
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته بارانــ ها را تماشا کند ...
یک....دو.....
باران بارید!
گفته بودم،یادت هست؟
((تا سه نشده باران می بارد))
حالا چه فرقی می کند
از چشمان من یا ازآسمان..!؟
همیشه پاییز که می شد،
عاشقانه هایم برایت فوران می کرد.
نگاهم نکن.
پاییز امسال عاشق نیستم !!!
عشق برایت کلیشه شده، و من،
می خواهم دفتر کلیشه هایم را ببندم.
نگرد...
خبری از نیمکت،خش خش برگها و پیاده رو نیست.
تو شعور شنیدن از بـ ـ ــ ـ ـ ــ ــاران و بید را نداری...!
اگر گوش داری،
بیا تا برایت از مرگ حرف بزنم.
چــه دمــدمــے مـزاج شـده احـساســم
گـــاهـے آرام . . .
گـــاهـے بــارانـے
" چه بـے ثـبـاتــم بـے تـ ـ ـو"
اینکه چقدر از روزهای جدایی گذشته باشد
مهمـ نیستباران که می بارد
هر کجای دنیا که باشم
دلمـ هوایشــ را میـ کند.میــدانــی؟
گــاهــی سنــگ دل تــریــن آدم دنیــا هــم کــه بــاشــی
یــک لحظـــه
یــک آن
یــاد کســی روی قفســه ی سینــه ات
...
سنگینــی میکنــد
آن لحظـــه بــه طـــور کــامـــلا" غــریــزی
نفــس عمیقــی میکشــی
تــا سنــگ کــپ نکـنـیـ
تبادل
لینک هوشمند
